عاشقان شهدا
 
عاشقان شهدا
جمعه 29 مهر 1390برچسب:, :: 20:33 ::  نويسنده : علیرضا

روایتی از ناخدایکم عباس برومند

گذری بر نقش هواناوها در دوران دفاع مقدس



 

در چنین شرایطی که شناورها نمی توانستند به مردم کمک برسانند و همچنین بالگردها نیز به دلیل وجود کابلهای فشارقوی با محدودیت مواجه بودند، هواناوها نقش اساسی در رساندن کمکهای دارویی و غذایی به مردم ایفا کردند.
در روز اول جنگ که دشمن فرودگاه مهرآباد را مورد بمباران هوایی قرار داد...
تنها خلبان جزیر

عبور از اروندرود که محل اصلی مأموریتهای هواناو بود، با جریان شدید آب و وجود جولان، نیزار، کانالهای طبیعی و مصنوعی و همچنین سواحل نامناسب، همراه بود. علاوه بر این، دشمن در تمام طول اروندرود برای ما تله گذاشته بود

سال 1346 وارد نیروی دریایی ارتش شدم، پس از موفقیت در کنکور و آزمایش های بدنی، برای گذراندن دوره های تخصصی به کشور انگلیس اعزام شدم. پس از اتمام دوره در سال 53 به میهن بازگشتم. به محض ورود به کشور، با درجه ناوبان یکمی به عنوان اسکادران هواناو به جزیره خارک اعزام شده و تا سال 57 به عنوان افسر عملیات و افسر آموزش مشغول به کار بودم. بعد از انقلاب اسلامی به عنوان فرمانده اسکادران به مدت چهار سال به خدمت خود ادامه داده و پس از آن نیز به مدت سه سال به عنوان فرمانده پایگاه دریایی خارک به انجام وظیفه پرداختم. سپس به تهران آمده و طی مأموریت های 15 و 20 روزه به مناطق جنگی رفته و مجدد به پایگاه تهران باز می گشتم.

اسکادران هواناو که کار خود را در جزیره خارک آغاز کرده و از همان ابتدا، کار جست وجو و پشتیبانی از سکوهای نفتی و کمک به مردم منطقه را انجام می داد.

یکی از مأموریتهایی که توسط اسکادران انجام شد، تخلیه جزایر تنب و ابوموسی از نیروهای بیگانه و استقرار نیروهای خودی در این جزایر و برافراشتن پرچم ایران در جزایر سه گانه بود که در سال 1351 انجام شد.

از دیگر مأموریتهای اسکادران هوایی می توان به نقش مؤثر این بخش از ارتش در کمک رسانی به مردم در سیل خوزستان در سال 58 اشاره کرد. در چنین شرایطی که شناورها نمی توانستند به مردم کمک برسانند و همچنین بالگردها نیز به دلیل وجود کابلهای فشارقوی با محدودیت مواجه بودند، هواناوها نقش اساسی در رساندن کمکهای دارویی و غذایی به مردم ایفا کردند.

در روز اول جنگ که دشمن فرودگاه مهرآباد را مورد بمباران هوایی قرار داد، پیامی به ما در جزیره خارک رسید که احتمال حمله هوایی به جزیره خارک 100 در صد است و همه چیز باید در حالت آماده باش باشد. من در این زمان فرماندهی اسکادران هواناو این جزیره را بر عهده داشتم. سه فروند هواناو به همراه تعدادی از پرسنل ما کار پشتیبانی از جزایر را انجام می دادند و من به عنوان تنها خلبان حاضر در جزیره به همراه یک کمک خلبان، کار تخلیه پرسنل غیرنظامی جزیره را انجام داده و آنها را به بوشهر انتقال دادیم. هنگام بازگشت، اطلاع داده شد که یکی از تانکهای شرکت نفت مورد هدف قرار گرفته است. دو سرتی دیگر مسافران را به بوشهر انتقال دادیم و تا شب، فردی باقی نمانده بود که تخلیه نشده باشد؛ جز تعداد اندکی که آنها هم شبانه و با لنج از جزیره خارج شدند.

زمانی که آبادان در محاصره کامل قرار داشت، تمام خطوط مواصلاتی قطع شده، خرمشهر به اشغال درآمده بود، پرسنل آب آشامیدنی نداشتند و نیروها و تجهیزات آنها نیز در کمترین حد ممکن بود؛ هر وسیله ای هم که می خواست به نیروها کمک برساند، از طرف دشمن مورد هدف قرار می گرفت. تنها وسیله ای که می توانست در شب به انجام عملیات بپردازد و از بندر امام و از خورها به بندر خسروآباد برود، هواناو بود. ما، مهمات و نیروهای نظامی با تمامی تجهیزاتشان را به منطقه مورد نظر منتقل کرده و در مسیر بازگشت، مجروحین و پرستاران را از منطقه تخلیه می کردیم.

 


ادامه مطلب ...


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 20:54 ::  نويسنده : علیرضا
1 . عمليات پل نادري :
جبهه : جنوب موقعيت : غرب دزفول
تاريخ : 23/7/1359
نوع تک : گسترده
فرماندهي : ارتش سازمان : ارتش
استعداد نيروهاي درگير : ايران : 10 گردان پياده و زرهي
عراق : 27 گردان پياده ، زرهي و مکانيزه
هدف عمليات : بازپس گيري مناطق اشغالي در غرب دزفول
تلفات انساني عراق : نامشخص
توضيحات : نخستين حمله رسمي ايران ، با فرماندهي مستقيم بني صدر توسط لشکر 21 حمزه در منطقه غرب دزفول به علت عدم شناخت نيروهاي ايراني از استعداد قواي دشمن کاملاً شکست خورد .
***
 


ادامه مطلب ...


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

دهم شهريورماه سالروز شهادت سردار بزرگ سپاه اسلام، شهید محمود كاوه است.

 به اين مناسبت مروري می کنیم بر زندگي، فعاليت‌ها و چگونگی شهادت شهيد كاوه، به این امید که رهرو راهش باشم و یاریگر ما در روز جزا باشد.

تولد و كودكي

سال ‌١٣٤٠ هجري شمسي در مشهد مقدس متولد شد. پدرش كه از كسبه متعهد به شمار مي‌آمد، در دوران ستمشاهي و اختناق، با علما و روحانيون مبارز، از جمله حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي، شهيد هاشمي‌نژاد و شهيد كامياب ارتباط داشت. وي كه براي تربيت فرزندش اهميت زيادي قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبي و نماز جماعت مي‌برد و از اين راه فرزندش را با مكتب اهل بيت (ع) و تعاليم انسان‌ساز اسلام آشنا مي‌كرد.

 


 


كاوه دوران تحصيلات ابتدايي خود را در چنين شرايطي سپري كرد. از آنجا كه خواست پدرش به هنگام تولد محمود، اين بود كه وي را در سلك صالحان و پيروان واقعي مكتب اسلام قرار دهد، با علاقه قلبي و مشورت پدر وارد حوزه علميه شد و همزمان، تحصيلات دوران راهنمايي و دبيرستان را نيز ادامه داد.

با شروع جريانات انقلاب، او كه جواني بانشاط، فعال و مذهبي بود با شركت در محافل مساجد جوادالائمه(ع) و امام حسن مجتبي(ع) كه در آن زمان از مراكز تجمع نيروهاي مبارز بود، از هدايتها و تعاليم حضرت آيت‌الله خامنه‌اي بهره‌هاي فراواني برد و ره‌توشه‌هاي همين تعاليم را با خود به محيط دبيرستان و ميان دانش‌آموزان منتقل كرد. او در دبيرستان به عنوان محور مبارزه شناخته مي‌شد. با علاقه وافر، به پخش اعلاميه‌هاي حضرت امام خميني(ره) مي‌پرداخت و فعالانه در راهپيمايي‌ها و درگيري‌هاي زمان انقلاب شركت داشت.

 



 

فعاليت‌هاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي

با پيروزي انقلاب اسلامي، كاوه جزو اولين عناصر مؤمن و متعهدي بود كه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در شهر مقدس مشهد پيوست و پس از گذراندن يك دوره آموزش شش ماهه چريكي، به آموزش نظامي برادران سپاه و بسيج پرداخت. پس از آن براي حفاظت از بيت شريف حضرت امام خميني(ره) در يك ماموريت شش ماهه به تهران عزيمت كرد و با شروع جنگ تحميلي، به همراه تعدادي از نيروهاي خراسان به جبهه‌هاي جنوب اعزام شد. مدتي بعد به علت نياز شديدي كه پادگان به مربي داشت او را براي آماده‌سازي و آموزش نيروها به مشهد فراخواندند.

كاوه در كردستان

علي‌رغم اينكه براي آموزش نيروها اهميت بالايي قائل بود و مسوول مستقيم او زياد تمايل نداشت وي را (كه از مربيان دلسوز و قوي محسوب مي‌شد) به جبهه اعزام كند، اما روح پرتلاطم او به دنبال فرصتي بود تا رودرروي دشمن قرار گيرد و در صحنه‌هاي كارزار انقلاب و ارزش‌هاي آن عملاً دفاع كند. بنابراين در اولين فرصت با جلب رضايت فرمانده پادگان به ديار كردستان (كه در آن زمان توسط گروهك‌ها و عناصر ضدانقلاب دچار مشكلات و آشوب شده بود)، عزيمت كرد.

 


 


او كه به همراه تعدادي از برادران پاسدار جهت آزادسازي شهر بوكان وارد كردستان شده بود، به دليل لياقت‌ها و مهارت‌هايي كه داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده يك گروه دوازده نفره انتخاب شد.

كاوه در اين منطقه براي مبارزه با ضدانقلاب – كه از حمايت‌هاي خارجي برخوردار بود و با جناياتي هولناك، توطئه شوم جدايي ان نقطه از ميهن اسلامي را در ذهن مي‌پروراند – شب و روز نداشت و به دليل تلاش بسيار زياد، جديت و پشتكار، شجاعت و روحيه شجاعت‌طلبي كه داشت، در مدت كوتاهي به سمت فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد و در اين زمان با ناباوري همگان همراه تعداد كمي نيرو، عمليات آزادسازي منطقه مرزي بسطام را با شهامت غيرقابل وصفي طرح‌ريزي و‌٤٥ كيلومتر جاده مرزي را طي يك مرحله و در عرض ‌٢٤ ساعت در قلب منطقه تحت نفوذ ضدانقلاب آزاد كرد.

ضدانقلاب كه با برخورداري از سلاح و امكانات و نيروي رزمي فراوان،عرصه را براي نيروهاي نظامي و انتظامي تنگ كرده بود و جنايات فجيعي مرتكب مي‌شد، با ورود جوانان دلير و متعهدي چون كاوه به صحنه عمليات،به اين نتيجه رسيد كه ماندن در كردستان برايش سنگين تمام خواهد شد.

كاوه و همرزمانش با عمليات پي در پي، مزدوران استكبار را در منطقه منفعل و مستأصل كرده بودند تا جايي كه ضدانقلاب در اوج استيصال و درماندگي براي زنده يا مرده او جايزه تعيين كرده بود.

 


 


نقش كاوه در تيپ ويژه شهدا

به دنبال عمليات سرنوشت‌ساز نيروهاي سپاهي در محورهاي مختلف كردستان و همزمان با تشكيل تيپ ويژه شهدا (كه فرماندهي آن بر عهده شهيد ناصر كاظمي بود) كاوه به عنوان فرمانده عمليات اين تيپ انتخاب شد. پس از مدت كوتاهي از فعاليت او در اين مسووليت (كه با آزادسازي بسياري از مناطق همراه بود) آوازه تيپ ويژه شهدا، آنچنان ضدانقلاب‌ها را متحير ساخت كه به كلي روحيه خود را از دست دادند و در مقابل هر يوريش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجيح مي‌دادند و مي‌دانستند كه مقاومت در مقابل اين يگان جز خسارت و نابودي ثمري نخواهد داشت.

آزادسازي سد بوكان و جاده ‌٤٧ كيلومتري آن، آزادسازي جاده صائين‌دژ به تكاب، پاكسازي منطقه كيلر و اشتوزنگ ،آزادسازي محور استراتژيك پيرانشهر به سردشت كه به عنوان مركزيت و نقطه ثقل ضدانقلاب به شمار مي‌آمد و منجر به انهدام مركز راديوئي آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزي منطقه «آلواتان» و آزادسازي زندان دوله‌تو و هلاكت بيش از ‌٧٥٠ نفر از ضدانقلاب شد،از جمله نبردهاي تهاجمي بود كه توسط شهيد كاوه و همرزمانش در تيپ ويژه شهدا طرح‌ريزي و به اجرا گذاشته شد. تعداد عملياتي كه بوسيله كاوه عليه ضدانقلاب فرماندهي شد آن قدر زياد است كه ذكر نام تمامي آنها در اين مختصر ميسر نيست.

او كه پس از شهادت سرداران رشيد اسلام، شهيد ناصر كاظمي ، شهيد محسن گنجي زاده وشهيد محمد بروجردي در خرداد‌١٣٦٢ رسما به فرماندهي تيپ منصوب شده بود، با تلاش همه جانبه براي آموزش،سازماندهي و آماده‌سازي نيروها از هيچ كوششي دريغ نمي‌ورزيد.

 


 


بنا به صلاحديد فرماندهي سپاه در تاريخ ‌٢٩/٤/٦٢ تيپ ويژه شهدا مأموريت يافت تا در عمليات برون‌مرزي والفجر ‌٢ كه در منطقه حاج عمران انجام مي‌گرفت، شركت كند. در اين عمليات، كاوه با هدايت قوي رزمندگان، اهداف از پيش تعيين شده تيپ از جمله ارتفاعات ‌٢٥١٩ را با موفقيت به تصرف درآورد.

همزمان با عمليات والفجر ‌٤ ماموريت پاكسازي محور سردشت از لوث وجود ضدانقلاب (دموكرات‌ها و منافقين) به اين تيپ واگذار شد. رزمندگان غيور و سلحشور نيز ضمن تسلط به ارتفاعات مرزي كوه سير، قوري، تالشو روستاي اسلام‌آباد، مركز راديويي منافقين و مقر دموكرات‌ها را تصرف كردند.

تيپ ويژه شهدا سال ‌٦٣ در عمليات بدر همراه با ساير يگانهاي سپاه، با دشمن تا دندان مسلح جنگيد و در تاريخ ‌٢٣/٤/٦٤ در عمليات قادر (همراه با يگانهايي از ارتش جمهوري اسلامي) در جبهه شمالي سيدكان عراق باعث بر هم زدن آرايش نظامي دشمن شد. همچنين در عمليات پشتيباني والفجر ‌٩ كه در منطقه چوارته عراق انجام گرفت، در انهدام قواي دشمن و تصرف بخشي از خاك آنان نقش مؤثر داشت كه هر كدام نشاني از دلاوري‌ها و حماسه‌آفريني كاوه و يارانش را در خود ثبت كرده است.

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

جانباز شهید سید مجتبی علمدار در تاریخ 11 بهمن ماه 1345 هنگام اذان صبح در یک خانواده متدین و مذهبی در شهرستان ساری به دنیا آمد.

به گزارش «تابناک»، سیّد، فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم بود. او در تاریخ 17 تیر ماه 1366 ملبس به لباس مقدس سپاه اسلام شد و پس از عملیات کربلای 5 ضمن حضور در بیشتر عملیات ها چند بار مجروح شد و پس از پایان جنگ نیز، در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلای ساری مشغول به خدمت شد.
 


 

سيد مجتبي كه مداح اهل بیت (ع) هم بود در تاریخ 11 بهمن 1375 ـ سالروز تولدش ـ در اثر جراحات شيميايي به سوی معبود خود شتافت.

سید مجتبی در یکی از دست نوشته هایش آورده است:

«ما اگر عاشق جبهه بودیم، به خاطر صفای بچه هایی بود که لذت های مادی را فراموش کردند و اکنون ما نیز چون شماییم. وقتی در خون خویش غلتیدیم و چشم از دنیا بستیم، فکر می کردیم که دیگر همه چیز تمام شد اما این گونه نشد. دردهای شما در فراق ما، دل ما را بیشتر آتش می زند. درست است که ما به هر چه می کنید، آگاهیم؛ اما این بلای بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نمی شد. وقتی شما از این و آن طعنه می خورید و لاجرم به گوشه اتاق پناه می برید و با عکس های ما سخن می گویید و اشک می ریزید، به خدا قسم این جا کربلا می شود و برای هر یک از غم های دلتان این جا تمام شهیدان زار می زنند».
 


مزار شهید بزرگوار سید مجتبی علمدار

 

شهید سید مجتبی علمدار برای نزدیکی به خدا با خود عهدهایی بسته بود. در این روزها و شب های مبارک ماه رحمت و برکت ـ رجب ـ که بهانه های خوبی داریم تا به خدا نزدیکتر شویم، نگاهی داریم به آن عهدها که باید آنها را قوانین شهید علمدار بنامیم و چه خوب است که الگوی راهمان باشند:

 


 


قانون نخست

خداوندا! اعتراف می کنم به این که قرآن را نشناختم و به آن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم،  اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این دده آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم.

قانون  دوم

پروردگارا اعتراف می کنم از این که نمازم را به معنا نخواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر به هر دلیل نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک ۲۴ ساعت را بخوانم.

قانون سوم

خدایا! اعتراف می کنم از این که مرگ را فراموش و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشد. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم. اگر به هر دلیل نتوانستم روز بعد باید بیست ریال صدقه و هشت رکعت نماز قضا به جا بیاورم.

 


 


قانون چهارم

خدایا! اعتراف می کنم از این که شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب پنجشنبه و جمعه باشد. اگر به هر دلیل نتوانستم شبی را به جا بیاورم، باید به جای هر شب پنجاه ریال صدقه و یازده رکعت نماز به جا بیاورم.

قانون پنجم

خدایا! اعتراف می کنم به اینکه (خدا می بیند) را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خود کار کردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح های جمعه سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم، باید هفته بعد ۴ صبح زیارت عاشورا و یک جز قران بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم، باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه دو حزب قران بخوانم.

قانون ششم

حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم باید به ازای هر صلوات ده ریال صدقه بدهم و صد صلوات بفرستم.

قانون هفتم

حداقل باید در هر بیست و چهار ساعت هفتاد بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم در بیست و چهار ساعت بعدی باید سیصد بار استغفار کنم و باز هم سیصد به ششصد تبدیل می شود.

قانون هشتم

هر کجا که نماز را تمام می خوانم، باید دو روز روزه بگیرم. بهتر است که دوشنبه و پنجشنبه باشد. اگر به هر دلیل نتوانستم این عمل را انجام دهم، در هفته بعد باید به جای دو روز، سه روز و به ازای هر روز، صد ریال صدقه بپردازم.

قانون نهم

در هر روز باید پنج مسأله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم روز بعد باید پانزده مسأله را بخوانم.

قانون دهم

در هر بیست و چهار ساعت، باید پنج بار تسبیحات حضرت زهرا (س) برای نمازهای یومیه و دو بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیل نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم، باید به ازای هر یک بار، سه بار این عمل را تکرار کنم.



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

روايتي از اجلاسيه شهداي استان فارس واي كه چقدر تشنه‌ام، سال‌هاست كه تشنه‌ام، تشنه آن جرعه آب مانده بر قمقمه همرزمم كه گلويش، لب تشنه،‌به تير خصم شكافت، تشنه‌ام به شب‌هاي كميل و نواي امن يجيب...، زمزمه‌هاي عاشق‌ترين مردان عالم آن هنگام كه از گناه ناكرده استغفار مي‌كردند و بر درگاه پروردگار شهادت را التماس.

چه گلباراني است در اين شهر، به هر سو رو مي‌گرداني، ياراني را مي‌بيني كه رفتند، سهم تو زمين بود و سهم آنان آسمان. سهم تو ماندن بود و حسرت.
سهم آنان رفتن و خدايي شدن، سهم تو سراب بود و سهم آنان آب زمزم كوثر، تو به سراب دل‌

هفته گذشته کنگره سرداران و بيش از 14 هزار شهيد استان فارس در شيراز برگزار شد. آنچه مي‌خوانيد گزارش گونه‌اي از اين همايش است. آسمان شيراز آبي‌تر و بلندتر از هر زماني ديگر برخود مي‌بالد كه ميزبان مهماناني از جنس نور و آفتاب است، شيراز اين‌روزها به‌راستي شهر گل است و دهه‌اي خاطره‌انگيز و ملكوتي را تجربه مي‌كند.

چشم كه باز كني، در هر طرف خورشيدي مي‌بيني كه طعنه به آفتاب مي‌زند در آسمان شهر ولايي شيراز، در شهري كه پيرامون حريم امن يكي از ملكوتي‌ترين انسان‌هاي عالم بر پهنه دشتي در ميانه كوهسار زاگرس، بر خاك نقش بسته.

در هر كوي و برزن عطر شهادت است كه استشمام مي‌شود، مشام را عطرآگين كرده و روح را پر مي‌كند از معنا و جلوه‌اي ديگر برابر ديدگانت بر پرده هستي نقش مي‌بندد،جلوه‌اي كه يادآور روزها و سال‌هاي حماسه و ايثار و شهادت است، روزگاري كه مردان، رمز جاودانگي را فرياد زدند و جاودانه شدند.

اين‌روزها دل آنهايي كه روزهاي بي‌شماري در وانفساي روزگار سرگردان در ميان زمينيان اسير و گرفتار بودند و چراغ به‌دست پي ياران ملكوتي‌شان به هر كجا چشم مي‌دوانيدند،چه تپيدني دارد،نواي عشق و مستي به‌گوش مي‌رسد از نهان‌خانه دل‌هايشان كه در اين سال‌ها خانه ناگفته‌ها بود.

مي‌شنوي صداي عرشيان كه فرشته‌هاي عرش همراهي‌شان مي‌كنند و فضا را پر كرده‌اند از شميم يار، ملكوتياني كه تاب خاك نياوردند و رفتند.

اين روزها با هر نفس، وجودت پر مي‌شود از هوايي روحاني،عطري مست و مسخ‌كننده، شميمي كه بوي خاك خاكريزهاي جنوب غرب مي‌دهد، بوي دشت‌هاي خوزستان و كوهسارهاي غرب. بوي خلوص و خلوت و عشق، بوي ايثار و شهادت، بوي مردي و مردانگي، و مي‌شنوي صدايي كه همنوا در همه‌جاي شهر پژواك مي‌كند و مي‌بيني كاروانياني كه چه خوب عشق و به پاي عشق جان دادن را معنا كردند.

بي‌اختيار مي‌شوي و در ميان صندوقچه، چفيه و پيشاني بندت را جست‌و جو مي‌كني و نشاني تربت شهيدان را از بوي يادگاري‌هاي آن دوران مي‌جويي!!

چقدر تشنه بودي و نمي‌دانستي چه ولعي دارد جانت براي چشيدن طعم تشنگي‌هاي گرم خوزستان. چقدر دلت هواي نواي دعاي فرج را دارد كه در سحرگاه جبهه‌ها، در گوش‌ات، نرم و ظريف، عشق به معشوق را نجوا كند.

چه دلتنگي براي شب‌هاي جمعه و صداي دعاي كميل و استغاثه پاك‌ترين مردان خدا كه زمين را اسارت گاهي بيش نمي‌ديدند و در بند خاك، ماندنشان نبود.

اين روزها دلت هواي دوركعت عشق دارد، دلت هواي سجده بر خاك غريبانه جنوب كه يادآور خاك كربلا بود و هرگاه به آن نظر مي‌كردي، اباعبدالله الحسين (ع) در نگاهت متجلي مي‌شد با آن لب‌هاي تشنه و تو سوختي در انتظار طلبيده شدن. تو طالب نبودي يا نيازت به درگاه احديت مقبول نيفتاد كه ياران رفتند و تو ماندي اين زمين و همه وانفساهايي كه از آن هراس داشتي.

اين روزها آفتاب مهمان دارد و از هر سو نور است كه بر شيراز مي‌تابد،شهر نوراني‌تر شده، روحاني‌تر، حال و هواي جبهه در سرت غوغا مي‌كند،مدام حال رفتن داري، دوباره سرت پرشده از شيدايي و مستي،باز هواي يار داري و شوق ديدار.

اين روزها دوباره به ‌يادت آمده آنگونه كه بايد عاشق نبودي، آنگونه كه بايد بندگي نكردي،اگرنه تو ماندني نمي‌شدي و حسرت رفتن را به‌دل نمي‌گرفتي!

شيراز اين روزها به‌راستي پر از معرفت است،ميزبان شهدايي كه دينشان بر دوش‌هاي مردمانش سنگيني مي‌كند،اگرچه ندانند.

كو چفيه‌ام تا گونه‌هاي خيس از اشكم را دلداري دهد، كو چفيه‌ام تا عرق شرمندگي را بزدايد از پيشاني‌ام، كو چفيه‌ام تا سجاده نمازم باشد و عباي دوشم در هنگامه برپا كردن نماز، كو چفيه‌ام كه هنوز هم هر وقت دلم مي‌گيرد، با آن درد دل مي‌كنم تا سبك شوم.

واي، بر پيشاني‌ام جاي پيشاني‌بند يا فاطمه زهرا(س)، خالي است، سال‌هاست كه حسرت نشستن نام حسين (ع) و فاطمه (س) بر پيشاني‌ام دلم را سوزانده. سال‌هاست حسرت خاكي شدن، بي‌پر شدن، در بند زمين گرفتار ماندن، دلم را مي‌سوزاند و جز اشك همنوايي ندارم.

امروز چه گلباراني است در اين شهر، به هر سو رو مي‌گرداني، ياراني را مي‌بيني كه رفتند، سهم تو زمين بود و سهم آنان آسمان. سهم تو ماندن بود و حسرت. سهم آنان رفتن و خدايي شدن، سهم تو سراب بود و سهم آنان آب زمزم كوثر، تو به سراب دل‌خوش داشتي و خاكي بودي و آنان خود معناي آب.

واي كه چقدر تشنه‌ام، سال‌هاست كه تشنه‌ام، تشنه آن جرعه آب مانده بر قمقمه همرزمم كه گلويش، لب تشنه،‌به تير خصم شكافت، تشنه‌ام به شب‌هاي كميل و نواي امن يجيب...، زمزمه‌هاي عاشق‌ترين مردان عالم آن هنگام كه از گناه ناكرده استغفار مي‌كردند و بر درگاه پروردگار شهادت را التماس.

اين روزها هر كوي و برزني كه سر بزني، خيال رفتن دوباره به‌سرت مي‌زند، نياز به استغاثه به دلت رجوع مي‌كند و سجاده عشق مي‌گستراني تا شهدا را واسطه گذشتن خدا از گناهانت بگيري شايد پابندت باز شود و دل بركني از اين زمين و هرچه ريا و تكبر و نيرنگ در آن نهفته است.

شايد خدا رحمتش دوباره شامل حال تو شود و بال‌هاي پروازت را جاني دوباره ببخشد و مهياي پريدن شوي، زنجير از دست و پا بكني و از زمين كنده شوي،اين روزها روز پريدن است. روز گوش دادن به نجواي دل، روز با دل بودن. روز عذر تقصير آوردن و استغاثه كردن.

اين روزها شهر پر از روح بلند شهدايي است كه آمده‌اند تو را به ياد خودت بياورند و بگويند: اشرف مخلوقات، كجايي؟ چه مي‌كني با خودت، با انسانيتت، با مسلمانيت...

اين روزها شهر بوي عشق مي‌دهد،حس پرواز دارد هركه هوايي در سرش مانده، بوي مسلماني مي‌آيد از هر كوي و برزن،بوي شهادت، ايثار و رشادت، كاش قدرش را بدانيم.
 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا
او كه غريب خاك بود و آشناي آسمان و حجتش بر زمين تنها بر اين بود كه خاك را به افلاك پيوند دهد و باهمت او بود كه توپخانه قدرتمند سپاه اسلام شكل گرفت.
نام: حسن
نام خانوادگي: شفيع زاده
ولادت: 28/ مرداد/1336 در محله ليل آباد تبريز
1354: اخذ ديپلم متوسطه در رشته طبيعي
16/ بهمن/1355: گذراندن دوره آموزش سربازي در پادگان عجب شير
1357: ترك پادگان محل خدمت سربازي در اجراي فرمان حضرت امام(ره)
21/ بهمن /1357: عزيمت به تهران براي حضور در مراسم استقبال تاريخي از حضرت امام(ره)
1358: مسئول حفاظت از بيت شهيد محراب آيت‌الله مدني(ره) / حضور در جريان سركوب غائله خلق مسلمان - شناسايي و سركوب خوانين و فئودالها در روستاهاي آذربايجان شرقي / راه اندازي بخش رفاه سپاه تبريز و تأمين اقلام مورد نياز مردم
1359: جانشين سردار سرلشكر پاسدار شهيد مهندس مهدي باكري در عمليات سپاه اروميه / پاكسازي شهر اشنويه و ساير شهرهاي آذربايجان غربي از لوث ضد انقلاب / حضور در مناطق عملياتي جنوب (ايستگاه 7 آبادان)
1360: رئيس ستاد تيپ كربلا / عمليات طريق القدس
1361: معاون تيپ المهدي / عمليات فتح المبين / فرمانده توپخانه سپاه / عمليات بيت المقدس / راه‌اندازي توپخانه‌هاي لشكري در يگان‌هاي سپاه
1362: راه اندازي مركز آموزش و دانشكده توپخانه سپاه در اصفهان / هدايت آتش توپخانه سپاه اسلام در عمليات‌هاي بيت المقدس / رمضان / مسلم بن عقيل / والفجر مقدماتي / والفجر يك / والفجر 2 / والفجر 4/ خيبر / بدر / والفجر 8 / كربلاي 4 / كربلاي 5 / كربلاي 8 / كربلاي 10
8/2/1366: شهادت در عمليات كربلاي 10 / منطقه عملياتي ماووت
 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

سردار شهيد محمد رضا موحد دانش،

يكي از فرماندهان گردان سلمان لشكر 27 محمد رسول الله (ص)

 سردار شهيد موحد دانش


سردار شهيد موحد دانش


سردار شهيد موحد دانش


سردار شهيد موحد دانش
 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

 بدون شك و دور ازهر نوع شعارگرايي، حضور معنوي و قدرتمند سردار بصير درهمه صحنه هاي جنگ و عملياتهاي مهم سپاهيان اسلام، راهگشاي مشكلات و تدابير ونگرشهاي موشكافانه او دراين برهه از زمان سرنوشت ساز، بازكننده گره هاي پيچيده اي بود كه ديگران از حل و فصل آن عاجز بودند.
سردار سرتيپ پاسدار حاج كميل كهنسال يكي از ياران و همرزمان نزديك حاج بصير، دراين رابطه چنين مي گويد: «درعمليات كربلاي پنج لشكر ۲۵ كربلا از يك پلي كه در غرب كانال ماهي قرار داشت پشتيباني مي شد و تدارك رساني به خط مقدم از همين پل فقط امكانپذير بود و چون دشمن از اين موضوع باخبر بود در او ميل و طمعي ايجاد شد كه آن را از بين ببرد و بتواند منطقه اي كه دراختيار لشكر ۲۵ كربلا قرار دارد را بازپس بگيرد، لذا تمام تواناييهاي عملياتي خود از جمله نيروهاي گارد ويژه رياست جمهوري و كماندوهاي ارتش بعث را در آن منطقه متمركز كرده و پشت سر هم و بدون هيچ وقفه اي پل و منطقه را با خمپاره، آتشباره هاي توپخانه، هليكوپتر و گاهي هم عملياتهاي هوايي، زير آتش خود گرفته بود وتنهاجان پناهي را كه ما مي توانستيم در آن منطقه از آن به عنوان دفاع از نيروهاي خودي استفاده كنيم كانالي بود كه در دژ غرب درياچه ماهي توسط عراقيها احداث شده بود.
درآن موقعيت و درآن صحنه نبرد، عرصه بر ماخيلي تنگ شده بود و اغلب نيروهاي ما شهيد و يا مجروح شده بودند و دشمن هم از سمت راست خط ـ كانال زوجي ـ شروع به پيشروي كرد و بخشي از خط را تصرف نمود و هر لحظه درصدد بود كه خود را به كانال ماهي و پل روي كانال نزديك كند.
دشمن همينطور پيشروي مي كرد و بچه ها هم يكي يكي مجروح و عده اي هم به شهادت مي رسيدند. مقاومت بسيار سخت شد و خط ما هم داشت جمع مي شد به سمت پل روي كانال و اين جمع شدن نيروها، آسيب پذيريهاي ما را بيشترمي كرد.
در اين شرايط بسيار سخت كه ما هيچ اميدي براي حفظ كردن آن منطقه و حتي زنده ماندن نداشتيم، من يكباره صداي دلنشين و گرم حاج بصير را از آن سوي بي سيم شنيدم كه مي گفت: «فلاني من دارم ميام.» من وقتي صداي حاجي را شنيدم چنان تقويت شدم و روحيه گرفتم كه اصلاً فراموش كردم از ايشان سؤال كنم با چند تا نيرو مي آيد؟! يعني به محض شنيدن صداي حاجي، قوت گرفتم و ناخودآگاه با صداي بلند به بچه ها گفتم: «حاج بصير داره مي ياد.»
بچه ها هم با شنيدن اين خبر خوشحال شدند و با صداي بلند به يكديگر خبر مي دادند كه تا چند لحظه ديگر حاج بصيرمي خواهد بيايد.
مدتي نگذشت كه حاجي از راه رسيد اما نيروي زيادي همراهش نبود. چون بخش عمده اي از نيروها در مسير زخمي يا شهيد شده بودند. وقتي ايشان رسيد زماني بود كه فاصله بين ما و دشمن به حداقل رسيده بود به گونه اي كه جنگ به نبرد نارنجك تبديل شده بود. من سريع منطقه را براي حاجي توجيه كردم و حاج بصير وقتي در جريان اوضاع منطقه قرارگرفت رو به نيروها كرد وگفت: «به نام مقدس ۵تن آل عبا(ع)، ۵تن نيرو مي خواهم. » هنوز حرف حاجي به پايان نرسيده بود كه پنج تن از بچه ها از جمع نيروهايي كه در اطراف ما بودند، بلند شدند و پشت سر حاجي كه ذكر مقدس يا فاطمة الزهرا(س) بر لبش جاري بود نيم خيز از داخل كانال رو به سوي دشمن حركت كردند.
وقتي حاجي حركت كرد نه تنها آن ۵نفر بلكه بقيه نيروها به جز يك بي سيم چي به همراه ايشان رفتند.
بيش از ۱۵دقيقه نگذشته بود كه حاجي به همراه آن نيروهاي بسيار اندك بخشي از خط سمت راست ما، كه به اشغال دشمن درآمده بود را تصرف كردند و بعد از مدتي كل خطي كه ما از دست داده بوديم را مجدداً بازپس گرفته و ۲۳تن از نيروهاي دشمن را به اسارت درآوردند.

گردآوری /حسين زكريايي عزیزی 
 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا



















































































 



درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقان شهدا و آدرس asheghanshohada.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 52
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 69
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 90863
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 2

<-PollName->

<-PollItems->

 
 
 
چت روم فارسی